بخش دوم برگزیده شعر معاصر همزادیست بر لیست بلندبالای نخستین. بخش نخست برگزیده شعر معاصر از ژاله اصفهانی، فریدون رهنما، توللی و نیما یوشیج آغاز میگرفت. سپس از اخوان، سهراب، بهرام اردبیلی و شهریار خواندیم. در ادامه ابتهاج، فروغ، نیستانی، اسلامپور، آتشی، منزوی، نصرت رحمانی و شاملو را. پس از اشعاری از اسماعیل خویی، محمد مختاری و بیژن الهی به سراغ یدالله رویایی و بیژن نجدی رفتیم. و در انتهای لیست برگزیده شعر معاصر با اشعاری از رضا براهنی، احمدرضا احمدی، شمس لنگرودی و سیدعلی صالحی همراه شدیم. در دومین سفر خود به سراغ نامهایی چون فرخی یزدی، میرزاده عشقی، سید اشرفالدین گیلانی، دهخدا و ملک اشعرا بهار میرویم. سپس ازشعر کسرایی، پژمان بختیاری، عاشورپور و بهبهانی مینوشیم و الی قادر طهماسبی بر این مستی میافزاییم. برای دسترسی به بخش نخست این آرشیو به انتهای صفحه مراجعه کنید.
001| فرخی یزدی
آرشیو بهترین اشعار معاصر فارسی که خواندهام
انتخاب نخست من غزلی ازشاعر شهید فرخی یزدی است.
شب چو در بستم و مست از مینابش کردم
ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا
گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم
منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم
آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افکندم و آبش کردم
غرق خون بود و نمی خفت ز حسرت فرهاد
خواندم افسانه شیرین و به خوابش کردم
دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشه دهر
بر سر آتش جور تو کبابش کردم
زندگی کردن من مردن تدریجی بود
آنچه جان کند تنم‚ عمر حسابش کردم

002| میرزاده عشقی
آرشیو بهترین اشعار معاصر فارسی که خواندهام
بیست و یکمین شعر از آرشیو برگزیده اشعار معاصر شعری کوتاه از بیژن نجدی است.
آسمانت فتنهبار است و زمینت فتنهزار
دست زرعت تخم غمپاش است و تخم دلفگار
ای عجب! زین تخمکار و وااسف زآن تخمزار
تخم در دل ریخته، از دیده روید زارزار
وه ز تو ای زارع آزرمکار
روزگار، ای روزگار!
دوستی با دشمنان و دشمنی با دوستان
با بدان خوبی و با خوبان بدی ای قلتبان!
چیره سازی بدسگالان را به نیکان هر زمان
تا به کی با من رقیبی، این چنین چون این و آن
با رقیبانم همیشه یار غار
روزگار، ای روزگار!
از عدم آوردهاند و میبرندم در عدم
زندگی راه مزارست، از رحم در هر قدم
اندرین ره فتنه است و شور و شر و هم و غم
کاش میدانستمی این نکته را اندر رحم
تا که میکردم رحم بر خود مزار
روزگار، ای روزگار!
خیره و بیاعتبار و رهگذار و بد رهی
هر قدم در رهگذارت زیر پا بینم چهی
وای که گرداننده گردیدن مهر و مهی!
پردهدار روزگار و خیمهساز شبگهی
چون تو تا دیدم، مداری بیقرار
روزگار، ای روزگار!
خوش بود گر با تو در یک جلسه، بنشینم به داد
تا مدلل سازم از تو، من جنایات زیاد
بر تو بایستی، نه بر ما، محشر یومالمعاد
تا جزایت با سیاست آنچه میبایست داد
ای جنایتکار، چرخ بد مدار
روزگار، ای روزگار!
گر تو عادل بودی، آخر خلقت ظالم چه بود؟
گر تو یکسان خلق کردی، جاهل و عالم چه بود؟
ور تو سالم بودهای، این کار ناسالم چه بود؟
تودهای محکوم امر و آمری حاکم چه بود؟
روزگار، ای بدشعار نابهکار
روزگار، ای روزگار!
باز را چنگال: گنجشکان، بیازردن چراست؟
شیر را برگو که آهوی حزین خوردن چراست؟
زنده گر سازی پس از این زندگی، مردن چراست؟
خلق را در گیتی آوردن، سپس بردن چراست؟
ای سبکبن خانه بیاعتبار
روزگار، ای روزگار!
از چه روی خوبرویان را، چنین افروختی
کز شرارش قلب عشاق جهان را سوختی
ز چه (عشقی) را لب آزاد گفتن، دوختی
وین قدر سر مگو: در خاطرش، اندوختی
روزگار ای تلخکام ناگوار
روزگار، ای روزگار!

003| علیاکبر دهخدا
آرشیو بهترین اشعار معاصر فارسی که خواندهام
سومین انتخاب من اثری درخشان از فردوسی ثانی، علی اکبر دهخدا است.
ای مرغ سحر ! چو این شب تار
بگذاشت ز سر سیاهكاری
وز نفخه ی روحبخش اسحار
رفت از سر خفتگان ، خماری
بگشوده گره ز زلف زرتار
محبوبه ی نیلگون عماری
یزدان به كمال شد پدیدار
و اهریمن زشتخو حصاری
یاد آر ز شمع مرده! یاد آر
ای مونس یوسف اندر این بند
تعبیر عیان چو شد تو را خواب
دل پر ز شعف ، لب از شكر خند
محسود عدو ، به كام اصحاب
رفتی بر یار و خویش و پیوند
آزادتر از نسیم و مهتاب
زآن كو همه شام با تو یک چند
در آرزوی وصال احباب
اختر به سحر شمرده ، یاد آر
چون باغ شود دوباره خرم
ای بلبل مستمند مسكین!
وز سنبل و سوری و سپرغم
آفاق نگارخانه ی چین
گل سرخ و به رخ عرق ز شبنم
تو داده ز كف زمام تمكین
زآن نوگل پیشرس كه در غم
نا داده به نار شوق تسكین
از سردی دی فسرده ، یاد آر
ای همره تیه پور عمران
بگذشت چو این سنین معدود
وآن شاهد نغز بزم عرفان
بنمود چو وعد خویش مشهود
وز مذبح زر چو شد به كیوان
هر صبح شمیم عنبر و عود
زآن كو به گناه قوم نادان
در حسرت روی ارض موعود
بر بادیه جان سپرده یاد آر
چون گشت ز نو زمانه آباد
ای كودک دوره ی طلایی
وز طاعت بندگان خود شاد
بگرفت ز سر خدا خدایی
نه رسم ارم ، نه اسم شداد
گل بست زبان ژاژ خایی
زآن كس كه ز نوک تیغ جلاد
ماخوذ به جرم حق ستایی
تسنیم وصال خورده ، یاد آر

004| اشرفالدین گیلانی
آرشیو بهترین اشعار معاصر فارسی که خواندهام
انتخاب چهارم من از برگزیده شعر معاصر فارسی هزلی از نسیم شمال شعر ایران، سید اشرفالدین گیلانی است.
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
خواهی که شود بخت تو فرخنده و پیروز
خواهی که شود عید سعیدت همه نوروز
خواهی که شود طالع تو شمع شب افروز
خواهی که رسد خلعت و انعام به هر روز
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
امروز به جز مسخره رندان نپسندند
علم و هنر و فضل بزرگان نپسندند
ادراک و کمالات به تهران نپسندند
جز مسخره در مجلس اعیان نپسندند
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
خواهی که شوی با خبر از کار بزرگان
شکل تو کند جلوه در انظار بزرگان
چون موش زنی نقب به انبار بزرگان
خواهی که شوی محرم اسرار بزرگان
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
نه درس به کار آید و نه علم ریاضی
نه قاعده مشق و نه مستقبل و ماضی
نه هندسه و رسم و مساحات اراضی
خواهی که شوی مجتهد و مقنی و قاضی
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
صد سال اگر درس بخوانی همه هیچ است
در مدرسه یک عمر بمانی همه هیچ است
خود را به حقیقت برسانی همه هیچ است
جز مسخرگی هر چه بدانی همه هیچ است
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
وافور بکش تا بودت ممکن و مقدور
از باده مکن غفلت از چرس مشو دور
بنشین به خرابات بزن بربط و تنبور
خواهی که شوی پیش خوانین همه مشهور
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
در مجلس اعیان همه شب مست گذر کن
اول چو رسیدی دم در عرعر خرکن
پس گنجفه را از بغل خویش به درکن
از باده دماغ همه را تازه و ترکن
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
هر چند که ریش تو سفید است و قدت خم
رندانه بزن چنگ بر آن طره خم خم
از دولت مشروطه شدی میر مفخم
ای ارفع و ای امجد و ای اکرم و افخم
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
زنهار از عدلیه و اعضاش مزن دم
گر نان تو تلخ است زنانواش مزن دم
گر کفش گران است ز کفاش مزن دم
تا هست کباب بره از آش مزن دم
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز

005| رهی معیری
آرشیو برگزیده شعر معاصر ایران
انتخاب چهارم من غزلی ازرهی معیری است.
اشکم ولی به پای عزیزان چکیده ام
خارم ولی به سایهٔ گل آرمیده ام
با یاد رنگ و بوی تو ای نو بهار عشق
همچون بنفشه سر به گریبان کشیده ام
چون خاک در هوای تو از پا فتاده ام
چون اشک در قفای تو با سر دویده ام
من جلوهٔ شباب ندیدم به عمر خویش
از دیگران حدیث جوانی شنیده ام
از جام عافیت می نابی نخورده ام
وز شاخ آرزو گل عیشی نچیده ام
موی سپید را فلکم رایگان نداد
این رشته را به نقد جوانی خریده ام
ای سرو پای بسته به آزادگی مناز
آزاده من که از همه عالم بریده ام

006| محمدتقی بهار
آرشیو بهترین اشعار معاصر فارسی که خواندهام
ششمین شعر انتخابی من از آرشیو برترین اشعاری که خواندهام غزلی مرصع از ملکالشعرا، بهار است.
گفتمش هنگام وصل است ای بت فرخار،گفت:
باش اکنون تا برآید،گفتم:از گل خار،گفت:
جانت اندر هجر،گفتم:جان پی ایثار تست
گر چه هست این هدیه در نزد تو بی مقدار،گفت:
عاشقا!این ناله و آه و فغان از جور کیست؟
گفتم:از جور تو معشوق جفا کردار،گفت:
عاشقان را رنج باید برد گفتم:رنج عشق؟
گفت:از آن دشوار تر،گفتم:فراق یار؟گفت:
آنچه سوزد جان عاشق،گفتمش جور رقیب؟
گفت:نی،گفتم:نگاه یار با اغیار؟گفت:
آری آری،گفتم: از اغیار نتوان بست چشم
گاه گاهی گوشه چشمی به ما می دار،گفت:
چشم مست ما تو را هم ساغری بر کف نهاد؟
گفتم:از میخانه کس بیرون رود هشیار؟گفت:
ناوک دلدوز ما را شد دلت آماجگاه؟
گفتمش جانا مرا نبود دلی در کار،گفت:
دل ببردند از کفت؟گفتم: بلی گفت: این جفا
از که سر زد؟گفتم:از آن طره طرار،گفت:
روی دل در پرده حسرت چه پوشی غنچه وار
گفتم : از درد فراق آن گل رخسار،گفت:
گفته دلدار گشت آیین گفتار “بهار”
گفتمش آیین جان است آنچه را دلدار گفت

007|سیاوش کسرایی
آرشیو برگزیده شعر معاصر ایران
هفتمین انتخاب من شعری از شاعر میهن، سیاوش کسرایی است.
باور نمی کند دل من مرگ خویش را
نه ..
نه ..
من یقین را باور نمیکنم
تا همدم من است نفس های زندگی
من با خیال مرگ دمی سحر نمیکنم
آخر چگونه گل
خس و خاشاک میشود؟
آخر چگونه این همه رویای نونهال
نگشوده پر
هنوز ننشسته در بهار
می پژمرد به جان من و خاک می شود؟
در من چه وعده هاست
در من چه هجر هاست
در من چه دست ها به دعا مانده
روز و شب….
اینها چه می شود؟
آخر چگونه این همه عشاق بی شمار
آواره از دیار
یکروز بی صدا
در کوره راه ها
همه خاموش می شوند؟
بارو کنم که دخترکان سفید بخت
بی وصل و نامراد
بالای بام ها و کنار دریچه ها
چشم انتظار یار
سیه پوش می شوند؟
باور کنم که عشق
نهان می شود به گور
بی آن که سر کشد
گل عصیانیش ز خاک
باور کنم که
دل روزی نمی تپد؟
تفرین بر این دروغ
دروغ هراسناک
گل می کشد به ساحل آینده شعر من
تا رهروان سرخوشی از آن گذر کنند
پیغام من
به گوشه ای لب ها و دست ها پرواز میکند
باشد که عاشقان
به چنین پیک آشتی ای یک ره نظر کنند
این ذره ذره گرمی خاموش وار ما
یکروز بی گمان
سر می زند به جایی و
خورشید می شود
تا دوست داریم
تا دوست دارمت
تا اشک ما به گونه ی هم می چکد ز مهر
تا هست در زمانه
یکی جانِ دوست دار
کی مرگ می تواند نام مرا بروبد از روزگار
بسیار گل
از کف من برده است باد
اما من
غمین
گل های یاد کس را پرپر نمی کنم
من مرگ هیچ عزیزی را باور نمیکنم
می ریزد عاقبت یکروز برگ من
یکروز چشم من هم در خواب می شود
زین خواب چشم هیچکس را گریز نیست
اما درون باغ
همواره عطر باور من
در هوا پر است

008| حسین پژمان بختیاری
آرشیو برگزیده شعر معاصر ایران
انتخاب هشتم من غزلی ازحسین پژمان بختیاری است.
در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد
کس جای در این خانه ویرانه ندارد
دل را به کف هر که دهم باز پس آرد
کس تاب نگهداری دیوانه ندارد
در بزم جهان جز دل حسرت کش مانیست
آن شمع که میسوزد و پروانه ندارد
دل خانه عشقست خدا را به که گویم
کارایشی از عشق کس این خانه ندارد
گفتم مه من! از چه تو در دام نیفتی
گفتا چه کنم دام شما دانه ندارد
در انجمن عقل فروشان ننهم پای
دیوانه سر صحبت فرزانه ندارد
تا چند کنی قصه اسکندر و دارا
ده روزه عمر این همه افسانه ندارد
از شاه و گدا هر که در این میکده ره یافت
جز خون دل خویش به پیمانه ندارد

009| احمد عاشورپور
آرشیو برگزیده شعر معاصر ایران
انتخاب نهم من از برگزیده اشعار معاصر شعر «خروسخوان» از احمد عاشورپور است.
سحرگه او بود و من مست مستانه
دور از چشمان یگانه و بیگانه
رفتیم تا دامن کوه شانه به شانه
روی سبزه، پای چشمه،نزد دلبر
خوش نشستم رو به خاور
بنهادیم چهره برهم آسمان را شعله بر دامن فتاد
آن مه ندا داد: آتش!آتش!
شعله با مه در کشاکش
آسمان آتش به جان است
او مگر از عاشقان است
گفتم ای یار سر مست
اکنون رویت نماید آسمان آیینه در دست
آفتاب خیزان است

010| رحیم معینی کرمانشاهی
آرشیو برگزیده شعر معاصر ایران
شعر منتخب بعدی غزل «گاهی» ازساربان شعر فارسی، رحیم معینی کرمانشاهی است.
خانمانسوز بود آتش آهی ، گاهی
ناله ای میشکند پشت سپاهی ، گاهی
گرمقدر بشود ملک سلاطین پوید
سالک بی خبر خفته به راهی گاهی
قصه یوسف و آن قوم چه خوش پندی بود
به عزیزی رسد افتاده به چاهی گاهی
هستیم سوختی از یک نظر ای اختر عشق
آتش افروز شود برق نگاهی ، گاهی
روشنی بخش از آنم که بسوزم چون شمع
روسپیدی بود از بخت سیاهی، گاهی
عجبی نیست، اگر مونس یاراست رقیب
بنشیند بر گل هرزه گیاهی، گاهی
چشم گریان مرا دیدی و لبخند زدی
دل برقصد به بر از شوق گناهی، گاهی
اشک در چشم، فریبندهترت میبینم
در دل موج ببین صورت ماهی، گاهی
زرد رویی نبود عیب، مرانم ازکوی
جلوه بر قریه دهد خرمن کاهی، گاهی
دارم امید که با گریه دلت نرم کنم
بهر طوفانزده سنگی است پناهی، گاهی

011| مهدی حمیدی شیرازی
آرشیو برگزیده شعر معاصر ایران
انتخاب بعدی من شکوایهای نوجوانانه از مهدی حمیدی شیرازی است.
دیدمش آخر به کوری چشم من آبستن من
کوری چشم مرا آبستن از اهریمن من
بچه دیوی خود همین فردا بر آرد شیون من
سرگذارد خواب را بر دامن سیمین تن من
هر دم از دیدار او تابنده گردد آذر من
وای بر من ، وای بر من!
راستی را وای بر من این همان سیمین بَر استم؟
این همان زیبنده ماهست، این همان افسونگر استم
این همان گل، این همان می، این همان سیسَنبَر استم
این همان برگ گل استم، این همان مشک تر استم
این همان شوخ است کاتش ریخت بر بام و در من
وای بر من ، وای بر من!
آتشم بر جان زدی، بر جان زدی ، جانت نبخشم
پیش یزدان گریم و در پیش یزدانت نبخشم
سوختی جان و تنم زینگونه آسانت نبخشم
گر ببخشم هر گناهی را ، گناهانت نبخشم
داوریها را چه خواهی گفت پیش داور من
وای بر من ، وای بر من!
گفتمت دیگر نبینم باز دیدم ، باز دیدم
در دو چشم دلفریبت عشق دیدم ، ناز دیدم
قامت طناز دیدم ، گونه ی غماز دیدم
برگ گل دیدم، میان برگ گل شیراز دیدم
دیدم آن بیدی که هر روز آمدی آنجا بر من
وای بر من ، وای بر من!
دیدم آن دشت سیه، شام سیه، شاخ کهن را
جاده را و گله را ، چوپان مست نای زن را
سروها را ، بیدها را ، مرغکان خوش سخن را
آن پرستوهای شورانگیز را ، آن نارون را
وآنهمه پیمان که روزی سخت آمد باور من
وای برمن ، وای برمن!
خواستم پیش آیم و لعل گهر بارت ببوسم
نرگس مستت ببوسم، چشم بیمارت ببوسم
طره ی پیچنده و جعد فسونکارت ببوسم
چون دگرباران که بوسیدم ، دگربارت ببوسم
عشق من میخواند نوزَت یار خویش و یاور من
وای برمن ، وای بر من!
دل تپیدن کرد و جان پر زد که در پایت در افتد
بال بگشاید ز تیر چشم شهلایت در افتد
دام را در طره ی زلف سمن سایت در افتد
در میان آتش از رخسار زیبایت در افتد
عقل آوا زد که ای نادان! چه میسوزی پرِ من
وای بر من ، وای بر من!
او دگر یار تو نی ، یار تو نی ، با دیگران شد
شمع بزم ناکسان، خصم تن دانشوران شد
مست شد ، دیوانه شد، همخوابهٔ افسونگران شد
گوهرش والا نبود از گوهریها دلگِران شد
در کف دیوان ِ مست افتاد آخر گوهر من
وای بر من ، وای بر من!

012| سیمین بهبهانی
آرشیو برگزیده شعر معاصر ایران
انتخاب بعدی من غزلی مطنطن از سیمین بهبهانی است.
شوریده ی آزرده دل ِ بی سر و پا من
در شهر شما عاشق انگشت نما من
دیوانه تر از مردم دیوانه اگر هست
جانا، به خدا من… به خدا من… به خدا من
شاه ِهمه خوبان سخنگوی غزل ساز
اما به در خانه ی عشق تو گدا من
یک دم، نه به یاد من و رنجوری ی ِ من تو
یک عمر، گرفتار به زنجیر وفا من
ای شیر شکاران سیه موی سیه چشم!
آهوی گرفتار به زندان شما من
آن روح پریشان سفرجوی جهانگرد
همراه به هر قافله چون بانگ درا، من
تا بیشتر از غم، دل دیوانه بسوزد
برداشته شب تا به سحر دست دعا من
سیمین! طلب یاریم از دوست خطا بود:
ای بی دل آشفته! کجا دوست؟ کجا من؟

013| کارو دردریان
آرشیو برگزیده شعر معاصر ایران
بیست و یکمین شعر از آرشیو برگزیده اشعار معاصر شعری کوتاه از بیژن نجدی است.
گفتم: که چیست فرق میان شراب و آب؟
کاین یک کند خنک دل و آن یک کند کباب
گفتا: که آب خندهٔ عشق است در سرشک
لیکن شراب نقش سرشک است در سراب

014| حمید مصدق
آرشیو برگزیده شعر معاصر ایران
انتخاب بعدی از برگزیده شعر معاصر به حمید مصدق اختصاص دارد.
آه، ای عشق تو در جان و تن من جاری
دلم آن سوی زمان
با تو آیا دارد
ــ وعده ی دیداری ؟
ــ چه شنیدم ؟
تو چه گفتی ؟
ــ آری ؟!

015| هوشنگ چالنگی
آرشیو برگزیده شعر معاصر ایران
در چهاردهمین ایستگاه از برگزیده شعر معاصر با شعری از هوشنگ چالنگی همراه شویم.
از بهار چیزی به منقار ندارم
از شرم منتظران به کجا بگریزم
هر شب
همه شب
در تمامی سردابههای جهان
زنی که نام مرا به تلاوت نشسته است
ای آبروی اندوه من
سقوط مرا اینک از ابرها ببین
چونان باژگونه بلوطی
که بر چشم پرندهای

016| فریدون مشیری
آرشیو برگزیده شعر معاصر ایران
و اینک ترانه «کوچه» از فریدون مشیری.
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم
بازگفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای دردامن اندوه کشیدم
نگسستم نرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم

017| شهیار قنبری
آرشیو برگزیده شعر معاصر ایران
و ترانهای از عالیجناب ترانه: شهیار قنبری.
مرا در تنش غسل تعمید داد
به من اسم شب اسم خورشید داد
برای تمام نفس های من شعر گفت
مرا از ته خاک بیدار کرد
مرا شستشو داد، آغاز کرد
مرا خط به خط خواند، تکرار کرد
شکار همه لحظه ها را به من یاد داد
برای من از شاخه برگی جدا کرد و گفت
جنگل شو، شاعر
من از ارتفاع ترِ کاغذ و جوهر و عشق جاری شد
شبی کفشم از گَنگ تر شد
به من یاد داد ارتفاع ترِ گَنگ را در ته خواب گُنگِ سفر گم کنم
به من گفت
گم باش و پیدا، که از سایه ها آفتابی تری
من و سایه را دوخت بر لاله
با لایه های گلایه
من و سایه را برد، تا پشت رمز و کنایه
من و سایه را برد، تا آفتابی ترین من
مرا در تمام نفسهای خود شیر داد
مرا در تنش غسل تعمید داد
به من اسم شب اسم خورشید داد

018| مهرداد اوستا
آرشیو برگزیده شعر معاصر ایران
بیست و یکمین شعر از آرشیو برگزیده اشعار معاصر شعری کوتاه از بیژن نجدی است.
وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم ، بُریدی و نبریدم
اگر ز خلق ملامت ، و گر ز کرده ندامت
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم
وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم ، بُریدی و نبریدم
کیام؟ شکوفهی اشکی که در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شکفتم ، به روی شکوه دویدم
مرا نصیب غم آمد ، به شادی همه عالم
چرا که از همه عالم ، محبت تو گزیدم
چو شمع خنده نکردی ، مگر به روز سیاهم
چو بخت جلوه نکردی ، مگر ز موی سپیدم
بجز وفا و عنایت ، نماند در همه عالم
ندامتی که نبردم ، ملامتی که ندیدم
نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل
ز دست شکوه گرفتم ، بدوش ناله کشیدم
جوانیام به سمند شتاب میشد و از پی
چو گرد در قدم او ، دویدم و نرسیدم
به روی بخت ز دیده ، ز چهر عمر به گردون
گهی چو اشک نشستم ، گهی چو رنگ پریدم
وفا نکردی و کردم ، بسر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟

019| سیروس رادمنش
آرشیو برگزیده شعر معاصر ایران
هجدهمین انتخاب من قطعهای کوتاه از سیروس رادمنش است.
دردا كه شاعران تنها به راه گور زیبایند
کنار خورشید
ترانهی تاریکی دارند و شب
ستارهی مادرست
آن پرندهی پَر باخته بر بام سوختگان
آن واژهی بادبُرده
در ارغوان نام
جام خدایان بر بام اتنا
عطر تلخ سقوط در مشام قوش
دردا كه شاعران
رودها به قله میبرند و کس فهم نمیکند
چگونه در میان درهها میخوابند
جا كه سپیدهدم
از گونههای روح نَمِ خواب میگیرد
در کفن مردگان زیبایند و
به راه بدر
گمکردگان مادرند
تنها به راه شور
دردا كه شاعران
زیبایند.

020| ایرج جنتی عطایی
آرشیو برگزیده شعر معاصر ایران
و آیا جای ایرج جنتی عطایی در شعر معاصر خالی نبود؟
کدوم شاعر ، کدوم عاشق ، کدوم مرد
تو رو دید و به یاد من نیفتاد
به یاد هق هق بی وقفه ی من
توی آغوش معصومانه ی باد
تو اسمت معنی ایثار آبه
برای خاک داغ خستگی ها
تو معنای پناه آخرینی
واسه این زخمی دلبستگی ها
نجیب و با شکوه و حیرت آور
تو خاتون تمام قصه هایی
تو بانوی ترانه هامی اما
مثل شکستن من بی صدایی
تو باور می کنی اندوه ماه رو
تو می فهمی سکوت بیشه ها رو
هجوم تند رگبار تگرگی
که می شناسی غرور شیشه ها رو
تو معصومی مثل تنهایی من
شریک غصه های شبنم و نور
تو تنهایی مثل معصومی من
رفیق قله های پاک و مغرور
ببین ، من آخرین برگ درختم
درخت زخمی از تیغ زمستون
منو راحت کن از تنهایی من
منو پاکیزه کن با غسل بارون
تو تنها حادثه ، تنها امیدی
برای قلب من ، این قلب مسموم
ردای روشن آمرزشی تو
برای این تن محکوم محکوم
نجیب و با شکوه و حیرت آور
تو خاتون تمام قصه هایی
تو بانوی ترانه هامی ، اما
مثل شکستن من بی صدایی

022| یوسفعلی میرشکاک
آرشیو برگزیده شعر معاصر ایران
و غزلی از درویش غزل معاصر، یوسفعلی میرشکاک.
سلام بر تو ای جنون که می دهی فراری ام
از این حصار دلشکن به جاده می سپاری ام
هزار بار برده ای به بادها سپرده ای
دوباره خسته دیده ای به دست خود حصاری ام
جنون بیا رها مکن که عقل بشکند مرا
به دست کهنه خصم خود چگونه می گذاری ام؟
غریبه ام هنوز هم اگرچه دست دوستان
چو مار می خزد برون ز آستین به یاری ام
همیشه بیم داشتم که گر ز پا درافکند
زمانه ام به دشمنی ز خاک برنداری ام
ز خاک برنداشتی نمانده جای آشتی
چه بیهده ست این که سر به شانه می گذاری ام

023| محمدعلی بهمنی
آرشیو برگزیده شعر معاصر ایران
و غزلی از محمدعلی بهمنی.
با همه ی بی سر و سامانی ام
باز به دنبالِ پریشانی ام
طاقتِ فرسودگی ام هیچ نیست
در پیِ ویران شدن آنی ام
آمده ام بلکه نگاهم کنی
عاشقِ آن لحظه ی طوفانی ام
دل خوشِ گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام
آمده ام با عطشِ سال ها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام
ماهیِ برگشته زِ دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانی ام
خوب ترین حادثه می دانم ات
خوب ترین حادثه می دانی ام؟
حرف بزن ابرِ مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانی ام
حرف بزن حرف بزن سال هاست
تشنه ی یک صحبتِ طولانی ام
ها…به کجا می کِشی ام خوبِ من؟
ها…نکشانی به پشیمانی ام!

024| قادر طهماسبی
آرشیو برگزیده شعر معاصر ایران
و شعری از فرید شعر معاصر، قادر طهماسبی.
نهــــاد دست به پیشانـــــی ام که تب داری
گرفــــت نبض مــــرا، باز هـــــم که بیماری !
نگاه کــــرد به حالــــــم نگاه کــــرد به مـــی
به گریه گفتمــــش، آری طبیب مــن ! آری
شکست پستـــه و خمیازه را به آه آمیــخت
که درد عشــــق نداری، اگر چـــــه بیـــداری
سکوت کرد، چه خوب است رفتنـــی باشم
سفر به خیـــــر اگـــــر راه توشــــــــه ای داری
به خنده گفت که از جان من چه می خواهی؟
گریستـــم که تو عاشــق کشــــی، دل آزاری
نقــــاب از رخ فریـــــاد ناگــهـــــــان برداشـــت
که سست عهــد! مرا مثــــل خود نپنــــداری
تو را هــــــزار هوس ســــر دوانده و اکنـــــون
بر آن سری که مرا زین میان به دست آری ؟
هــــــزار بار دلـــــت را به غیـــــر بخشـیـــــدی
در ادّعــــــا ز دو عالــــــم، فقـــــط مــــرا داری
کنــــــون که سکّه ی عمــرت ز اعتبـــــار افتاد
مــرا کــــه گنـــــج پر از گوهـــــرم خریـــــــداری
ز شــــرم، ضجّــــــه زدم آن قَــدَر که جان دادم
جز ایــــن نبــــود ســزای چو من سیــــه کاری
گذشت و رفت که شایـــــد ببخشمــــت روزی
ز روی صـدق ببـیــنـــــــم اگــــــر گرفتــــــــاری …

025| هرمز علیپور
آرشیو برگزیده شعر معاصر ایران
هرمز علیپور حسن ختام دومین آرشیو برگزیده شعر معاصر ایران.
کلمات که گناه دارند
اما تو با خود چه می کنی
تا مهرگان به حرف من باشد
راه ها به زیرنویس حواله می شوند
به تپه های بابونه
هنوز هم دوست دارم سیگار را
تیغ هم شکسته است دیگر
خوردن هیچ چیز معصیت نیست.
فرق می کند
جنازه ی ما به یخچال یا به صحراها
یا رنگ سیب که در خواب بمیرد
برگردم سر اصل مطلب
از اصالت باران بنویسم
یا طول و عرض این اتاق.


شاعران امروز
به آرشیو ادبی ↗ مراجعه کنید