شعر معاصر | با من بیا به نیمهی تاریک خندههام | بهدین اروند
شعر را در پاسخ «تسبیحات» سروده بودم؛ در پاسخ آن منِ آزارگر و لجباز که در گوشم نجوا میکرد: از پس دل خودت برنمیآیی!
… برآمدم؟
هم مستزاد موی تو بر شانهات کنار
هم شطحیات شاعر دیوانهات کنار
از لای رخت عید که خنجر چکیده و
عیدانهات کنار
… با واژگان تازه تو را کشف میکنم
درهیچی از بزرگ
در خوابگرد صاعقه/ پیش از طلوع گرگ
خناق در گلوی دو ریواس ریختند
دیدم که مست پای تو هم یاوه بافتند
هم تاس ریختند
گفتی به یاد باش!
من را چنان “ظرافت اندوهگین صبح بر دانهای شکر”
چون مادیانِ مَد که به دریاچهی خزر
چون شهرهای دور و به جا مانده از سفر
چون حدس کودکانهی یک سایه پشت در
چون وعدهگاه کور دو دریاچهی خواهر، به یاد باش
اینک بهنام خاک و خداوند و خون و عار
آری بهنام یار:
«شعری نثار حضرت اشعار بیگدار»
هم واژگان فاسد و بیگانهات کنار
هم بینشانگانِ الفبانهات کنار
…مشیانهات کنار
با من بیا به نیمهی تاریک آزگار
با من کنار دار
… پروردگار زندهتری خلق میکنم:
دردا که برنگردمت و رو به غم کنی
یا در عزای نور، سیاهی علم کنی
زخما اگر به خونِ جگر، لقمه تر کنم
شرما اگر که بعد منات این ستم کنی
کارون که مِنت از دو سه شاشو نمیکشد
باید جنازههای خودت را بلم کنی
باید که راست بایستی به پای مرگ
رقصی برای هَلپرَهکهی دالگم کنی
سرچوپیام بگیر و برقصا که یار را
در روزگار قحطی “من” محتشم کنی
«رقصی چنین میانهی میدانم آرزوست»
شعر از منات
برقص
که باید جنم کنی
باید جنم کنی و همین خاک مرده را
با خندههای خیس خودت زیر و بم کنی
شاعر که پای مرگ مدارا نمیکند
دردا الف به حلقهی این دار، خم کنی:
از آکلاد سایهی ابری سپید را
از دالها شواهدی از ناپدید را
از میمِ واژگون شبحی ناامید را احضار میکنم که پس از نام کوچکت/ پسوندی از ضمایر دیگر بیاورم
شاید هزارسال پس از شعرِ فارسی
در انتهای جمله کنارت برویم و
سر در بیاورم:
شوقی که در قَوافیِ برگرد هست و درد
با «بیسبب» چه میکند و ««خوابهای گنگ»؟!
ماهیسیاهِ کوچک این قصه با «نرو»
یا ناخدا به ذلتِ «برگرد توی تنگ!»؟!
با من بیا به نیمهی تاریک خندههام
با من که شاعرانهی سنگ و پرندههام
آتشفشانِ سینهی دریاروندههام
وقتی که میتپیدمت و میگداختم
نام تو را میانهی خونابهگاهِ دخترانِ لر هم لهجه با هِناسهی آخر شناختم
با من بیا به شاعرِ شعری که سوختم
… اما نساختم:
«خیزید و یک دو ساغر صهبا بیاورید
ساغر کماست یک دو سه مینا بیاورید
مینا به کار ناید؛ کشتی کنید پر
کشتی کفاف ندهد؛ دریا بیاورید
ما را اگر به جام سفالین دهید می
خاکش ز کاسهٔ سر دارا بیاورید» 1
هر گردشش به یاد خدانور، رکعتی
در خون وضو گرفته و برجا بیاورید
تنهاخوری به اهل خلیجم حرام باد!
دلوار بر مزار بخارا بیاورید
از پنجشیر تا به سنندج ندا دهید
مسعود را به مجلس ژینا بیاورید
در مارزاد معرکهگیران بیبخار
از مارها غریبترم؛ ما بیاورید
آیا کجاست اول آبان؟ سلیمه را
از ماهشهرِ سوخته آنجا بیاورید
شایستهایم شاد برقصیم و کورباش
هر خنده نام حضرتِ نیکا بیاورید
آری به نام نامیِ مادر صبور باش
یاران!
سیاهنامهی ما را بیاورید
جرمی به جز محبت و غیرت نداشتیم
خاکم بقای موی تو!
…بالا بیاورید!
[1]. از قاآنی
دیدگاهتان را بنویسید