جستار برگردیم دوباره روایتش کنیم

یکی از مخاطبین داستان که دلی کوچک  داشت، با مهربانی مادرانه‌ای از من، [آن من که داستان می‌نویسد] سراغِ سیاهی‌لشکرهایی را گرفت که در رمان‌های تاریخی از برج و باروهای پادشاهِ مغلوب فرومی‌غلتند پایین، از مسافرانی که در فلان فیلم هالیوودی از هواپیمای در حالِ سقوط پرت می‌شوند، از بی‌شمار سرخپوستانی که در اولین حمله‌ی اسپانیولی‌ها از اسب فرو می‌غلتند.

-«چرا هیچ نویسنده‌ای مرگ‌شان را در اعماقِ دره‌های باستانی توصیف نمی‌کند؟ چرا هیچ دوربینی به دنبال‌شان نمی‌رود؟ چرا نامی از آن‌ها در میان نیست؟»

البته که، پدرانه، پیشانی‌اش را بوسه‌ای زدم و در پاسخ حکایتی گفتم:

-«برای حفظِ آن‌چه با حکمت به دست آمده حکمت لازم است و تنها یک مردِ جنگجو می‌تواند از آنچه‌ جنگاوران به دست آورده‌اند نگهداری کند. حدود 3000 سال پیش،  رامسس اول با نظر به این واقعیت سلسله‌ی نوزدهم را بر مصر حاکم کرد. او از خاندانِ خداگونه‌ی فرعونیان به شمار نمی‌رفت و  ترجیح می‌داد یک کشورگشای بزرگ باشد تا نیمه‌خدایی کوچک؛ چنین نیز شد. پس از وی پسرش تا سرحد قادش در سوریه پیش رفت، اما نتوانست قومِ حِتّی را شکست دهد؛ شمشیر به رامسس دوم رسید تا ادامه‌ای باشد بر افتخار. اما سربازهایش از میدانِ جنگ گریختند. راویان نقل کرده‌اند که رامسس جوان چهارنعل پیش تاخت و یک‌تنه به نیروهای دشمن حمله برد و در حالی‌که 2500 ارابه‌ی جنگی محاصره‌اش کرده بودند ساعت‌ها تا رسیدنِ سپاه مصر با حِتّی‌ها جنگیده و مقاومت کرد. بعدها حِتّی‌ها خود را پیروز این جنگ دانستند و مصریان را ترسوهایی خطاب کردند که از میدان جنگ می‌گریزند. البته بعدها ،رامسس سوم، با ثروت افسانه‌ای خود این ننگ را از دامان مصری‌ها پاک کرد: او هلن را از  تروا خواستگاری و فلسطین و لیبیا را با تاجران خود، فتح کرد.

بهترین جستارهای بهدین اروند جستار ادبی روایت

فرعون بزرگ سپس به هور-اِم-هِب ، استاد معماران خود دستور داد خزانه‌ای استوار از صخره‌سنگ‌‌های شرق نیل بنا کند و سقفش را چنان بالا ببرد که هیچ روزنه‌ای در آن باقی نماند.

هور-اِم-هِب چنین کرد: دیواره‌هایی بلند برافراشت و بر فرازِ ساختمان هرمی قرار داد که تالارِ خزانه را در خود جای می‌داد. سپس درهای مفرغ را مهر و موم کردند، پس از آن درهای آهنی را و در نهایت درگاهِ سنگی را بستند.

اما معمارِ بزرگ، فرعونِ بزرگ را فریب داد. او در دلِ دیوارِ ضخیمِ خزانه، گذرگاهِ باریکی تعبیه کرد؛ هور-اِم-هِب از طریق این گذرگاه بر پاداش خود می‌افزود تا به بیماریِ مهلکی دچار شد؛ وی پیش از مرگ، رازِ روزنه‌ را بر دو پسر خود فاش کرد؛ اما فرزندانش مانند به او خوشبخت نبودند: فرعونِ بزرگ اندک اندک مشکوک شده، چند قفس بر دام‌های هرم می‌افزاید تا در نهایت، در یکی از سرقت‌ها، برادری گرفتارِ قفس می‌شود.

برادری[که هرگز نمی‌دانیم کدام برادر] در قفس گیر افتاده و از ترسِ لو رفتن[لو رفتنی که می‌تواند برادرِ دیگر و مادرِ پیرشان را به کشتن دهد] از دیگر برادر می‌خواهد تا سرش را از تنش جدا نموده، به همراه خودش ببرد و در جایی دفن کند.

– …

-خوابت گرفت؟

– می‌شنوم.

– این تاریخ است: سر و ته‌ای ندارد. فرازی که از فرودِ خود می‌مکد. اما قصه یک نقطه می‌ایستد پا می‌کوبد می‌پرسد:« اگر معجزه‌ای از رامسس اول سر زده باشد؟!»، « اگر رامسس دوم اصلا به جنگ نرفته باشد چه؟!»، « اگر هلن عروسِ مصر می‌شد و جنگ تروا در نمی‌گرفت؟!»

– پس شخصیت اصلی “راوی”ست.

جا خوردم؛ اما وا ندادم. پرسیدم:

– اگر تو راوی باشی کدام برادر را زنده نگه‌می‌داری؟»

– چه فرقی می‌کند وقتی می‌توانم قصه‌ی هردو را بنویسم؟


5 پاسخ به “جستار برگردیم دوباره روایتش کنیم”

  1. پاشا نیم‌رخ
    پاشا

    – اگر تو راوی باشی کدام برادر را زنده نگه‌می‌داری؟»

    … باریک الله!

  2. هیچیسم نیم‌رخ
    هیچیسم

    «این تاریخ است: سر و ته‌ای ندارد. فرازی که از فرودِ خود می‌مکد. اما قصه یک نقطه می‌ایستد پا می‌کوبد می‌پرسد»
    چه نکته شاهکاری بود

  3. هیچیسم نیم‌رخ
    هیچیسم

    لذت بردم به ویژه از پایان بندی هوشمندانه

  4. تیترات | صفرتاصد نوشتن نیم‌رخ

    این تاریخ است: سر و ته‌ای ندارد. فرازی که از فرودِ خود می‌مکد. اما قصه یک نقطه می‌ایستد پا می‌کوبد می‌پرسد

    آموختم از این جمله

  5. منیژه رنجبر نیم‌رخ

    – اگر تو راوی باشی کدام برادر را زنده نگه‌می‌داری؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *