بهترین شعرهای معاصر ایران | بخش دوم

درود. بهدین اروند هستم و از میزبانی شما در آرشیو بهترین شعرهای معاصر ایران به انتخاب من، خوشحالم. آرشیو بهترین شعرهای معاصر ایران | بخش دوم تلاشی برای به اشتراک‌گذاری برگزیده اشعار فارسی است. تلاش شده ورای تعصب و مواضع، به یاد بیاورم کدام اشعار در زیست ایرانی من بیشترین تاثیر را داشته و دارند. ثمره این یادآوری شیرین، آرشیوی از اشعار: علی اکبر دهخدا / رهی معیری / فرخی یزدی / میرزاده عشقی / ملک الشعرا بهار/ ایرج میرزا / ادیب الممالک / ادیب نیشابوری / سید اشرف الدین گیلانی / سیاوش کسرایی / مهدی حمیدی / عماد خراسانی / پرویز خائفی / سیمین بهبهانی / معینی کرمانشاهی / پژمان بختیاری / نادر نادرپور / حمید مصدق / هوشنگ ایرانی / کارو دردریان / محمود شجاعی / محمدعلی سپانلو / علی باباچاهی / شهیار قنبری / هوشنگ چالنگی / محمدعلی بهمنی / یوسفعلی میرشکاک / قادر طهماسبی / سیروس رادمنش / عمران صلاحی / قیصر امین‌پور است. برای دسترسی به بخش اول این آرشیو به انتهای صفحه مراجعه کنید.

001| علی‌اکبر دهخدا


برگزیده شعرهای معاصر ایران

انتخاب نخست من شعری هولناک از فردوسیِ ثانی، علی‌اکبر دهخداست که در رثای میرزا جهانگیرخان سروده است.

ای مرغ سحر! چو این شب تار / بگذاشت ز سر سیاهکاری
وز نفحه‌ی روح‌بخش اسحار / رفت از سر خفتگان خماری
بگشود گره ز زلف زرتار / محبوبه‌ی نیلگون عماری
یزدان به کمال شد پدیدار / و اهریمن زشت‌خو حصاری

یادآر ز شمع مرده یادآر

ای مونس یوسف اندرین بند / تعبیر عیان چو شد ترا خواب
دل پر ز شعف، لب از شکرخند / محسود عدو، به کام اصحاب
رفتی برِ یار و خویش و پیوند / آزادتر از نسیم و مهتاب
زان کو همه شام با تو یک چند / در آرزوی وصال احباب

اختر به سحر شمرده یاد آر

چون باغ شود دوباره خرّم / ای بلبل مستمند مسکین
وز سنبل و سوری و سپرغم / آفاق، نگار خانه‌ی چین
گل سرخ و به رخ عرق ز شبنم / تو داده ز کف زمام تمکین
زآن نوگل پیشرس که در غم / ناداده به نار شوق تسکین

از سردی دی فسرده، یاد آر

ای همره تیهِ پور عمران / بگذشت چو این سنین معدود
وآن شاهد نغز بزم عرفان / بنمود چو وعدِ خویش مشهود
وز مذبح زر چو شد به کیوان / هر صبح شمیم عنبر و عود
زان کو به گناهِ قوم نادان / در حسرت روی ارض موعود

بر بادیه جان سپرده ، یاد آر

چون گشت ز نو زمانه آباد / ای کودک دوره‌ی طلائی
وز طاعت بندگان خود شاد / بگرفت ز سر خدا ، خدائی
نه رسم ارم ، نه اسم شدّاد، / گِل بست زبان ژاژخائی
زان کس که ز نوک تیغ جلاد / مأخوذ به جرم حق ستائی

پیمانه‌ی وصل خورده یاد آر‌

بهترین شعرهای معاصر فارسی ایران ای مرغ سحر دهخدا

002| رهی معیری


آرشیو بهترین شعرهای معاصر ایران

انتخاب بعدی من شعری به سبکی یک خواب از «رهی معیری» است.

اشکم ولی به پای عزیزان چکیده‌ام
خارم ولی به سایهٔ گل آرمیده‌ام

با یاد رنگ و بوی تو ای نو بهار عشق
همچون بنفشه سر به گریبان کشیده‌ام

چون خاک در هوای تو از پا فتاده‌ام
چون اشک در قفای تو با سر دویده‌ام

من جلوهٔ شباب ندیدم به عمر خویش
از دیگران حدیث جوانی شنیده‌ام

از جام عافیت می نابی نخورده‌ام
وز شاخ آرزو، گل عیشی نچیده‌ام

موی سپید را ، فلکم رایگان نداد
این رشته را به نقد جوانی خریده‌ام

ای سرو پای بسته! به آزادگی مناز
آزاده من که از همه عالم بریده‌ام

گر می‌گریزم از نظر مردمان “رهی”
عیبم مکن که آهوی مردم‌ ندیده‌ام

بهترین شعرهای معاصر فارسی بهدین اروند رهی معیری

003| فرخی یزدی


آرشیو بهترین شعرهای معاصر ایران

انتخاب سوم من غزلی تمام عیار از شاعر شهید، فرخی یزدی است.

شب چو در بستم و مست از می نابش کردم
ماه اگر حلقه به در كوفت جوابش كردم

دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا ؟
گرچه عمری به خطا دوست خطابش كردم

منزل مردم بیگانه چو شد خانه ی چشم
آنقدر گریه نمودم كه خرابش كردم

شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افكندم و آبش كردم

غرق خون بود و نمی‌مرد ز حسرت فرهاد
خواندم افسانه ی شیرین و به خوابش كردم

دل كه خونابه ی غم بود و جگر گوشه ی درد
بر سر آتش جور تو ! كبابش كردم

زندگی كردن من، مردن تدریجی بود
آنچه جان كند تنم عمر حسابش كردم

بهترین شعرهای معاصر فارسی بهدین اروند فرخی یزدی شعر عاشقانه

004| میرزاده عشقی


آرشیو بهترین شعرهای معاصر ایران

انتخاب چهارم از برگزیده شعرهای معاصر شعری واگویه از شاعر شهید میرزاده عشقی است.

آسمانت فتنه‌بار است و زمینت فتنه‌زار
دست زرعت تخم غم‌پاش است و تخم دل‌فگار
ای عجب! زین تخم‌کار و وااسف زآن تخم‌زار
تخم در دل ریخته، از دیده روید زارزار
وه ز تو ای زارع آزرم‌کار
روزگار، ای روزگار!

دوستی با دشمنان و دشمنی با دوستان
با بدان خوبی و با خوبان بدی ای قلتبان!
چیره سازی بدسگالان را به نیکان هر زمان
تا به کی با من رقیبی، این چنین چون این و آن
با رقیبانم همیشه یار غار
روزگار، ای روزگار!

از عدم آورده‌اند و می‌برندم در عدم
زندگی راه مزارست، از رحم در هر قدم
اندرین ره فتنه است و شور و شر و هم و غم
کاش می‌دانستمی این نکته را اندر رحم
تا که می‌کردم رحم بر خود مزار
روزگار، ای روزگار!

خیره و بی‌اعتبار و رهگذار و بد رهی
هر قدم در رهگذارت زیر پا بینم چهی
وی که گرداننده گردونه‌ی مهر و مهی!
پرده‌دار روزگار و خیمه‌ساز شب‌گهی
چون تو تا دیدم، مداری بی‌قرار
روزگار، ای روزگار!

خوش بود گر با تو در یک جلسه، بنشینم به داد
تا مدلل سازم از تو، من جنایات زیاد
بر تو بایستی، نه بر ما، محشر یوم‌المعاد
تا جزایت با سیاست آنچه می‌بایست داد
ای جنایتکار، چرخ بد مدار
روزگار، ای روزگار!

گر تو عادل بودی، آخر خلقت ظالم چه بود؟
گر تو یکسان خلق کردی، جاهل و عالم چه بود؟
ور تو سالم بوده‌ای، این کار ناسالم چه بود؟
توده‌ای محکوم امر و آمری حاکم چه بود؟
روزگار، ای بدشعار نابه‌کار
روزگار، ای روزگار!

باز را چنگال: گنجشکان، بیازردن چراست؟
شیر را برگو که آهوی حزین خوردن چراست؟
زنده گر سازی پس از این زندگی، مردن چراست؟
خلق را در گیتی آوردن، سپس بردن چراست؟
ای سبک‌بن خانه بی‌اعتبار
روزگار، ای روزگار!

از چه روی خوبرویان را، چنین افروختی
کز شرارش قلب عشاق جهان را سوختی
از چه (عشقی) را لب آزاد گفتن، دوختی
وین قدر سر مگو: در خاطرش، اندوختی
روزگار ای تلخ‌کام ناگوار
روزگار، ای روزگار!

بهترین شعرهای معاصر فارسی میرزاده عشقی

005| ملک‌الشعرا بهار


آرشیو بهترین شعرهای معاصر ایران

پنجمین انتخاب من غزلی از ملک اشعرای ایران، محمدتقی بهار است.

گفتمش هنگام وصل است ای بت فرخار،گفت:
باش اکنون تا برآید،گفتم:از گل خار،گفت:

جانت اندر هجر،گفتم:جان پی ایثار تست
گر چه هست این هدیه در نزد تو بی مقدار،گفت:

عاشقا!این ناله و آه و فغان از جور کیست؟
گفتم:از جور تو معشوق جفا کردار،گفت:

عاشقان را رنج باید برد گفتم:رنج عشق؟
گفت:از آن دشوار تر،گفتم:فراق یار؟گفت:

آنچه سوزد جان عاشق،گفتمش جور رقیب؟
گفت:نی،گفتم:نگاه یار با اغیار؟گفت:

آری آری،گفتم: از اغیار نتوان بست چشم
گاه گاهی گوشه چشمی به ما می دار،گفت:

چشم مست ما تو را هم ساغری بر کف نهاد؟
گفتم:از میخانه کس بیرون رود هشیار؟گفت:

ناوک دلدوز ما را شد دلت آماجگاه؟
گفتمش جانا مرا نبود دلی در کار،گفت:

دل ببردند از کفت؟گفتم: بلی گفت: این جفا
از که سر زد؟گفتم:از آن طره طرار،گفت:

روی دل در پرده حسرت چه پوشی غنچه وار
گفتم : از درد فراق آن گل رخسار،گفت:

گفته دلدار گشت آیین گفتار “بهار”
گفتمش آیین جان است آنچه را دلدار گفت

بهترین شعرهای معاصر ملک الشعرا

006| ایرج میرزا


آرشیو بهترین شعرهای معاصر ایران

انتخاب بعدی یک مثنوی از سعدی ثانی، ایرج میرزا است.

عاشقی محنت بسیار کشید
تا لب دجله به معشوقه رسید

نشده از گل رویش سیراب
که فلک دسته‌گلی داد باب

نازنین چشم به شط دوخته بود
فارغ از عاشق دل سوخته بود

دید کز روی شط آید به شتاب
نوگلی چون گل رویش شاداب

گفت وه وه! چه گل رعنایی‌ست
لایق دست چو من زیبایی‌ست

زین سخن عاشق معشوقه‌پرست
جست در آب چو ماهی از شست

خوانده بود این مثل آن مایۀ ناز
که نکویی کن و در آب انداز

باری آن عاشق بیچاره چو بط
دل به دریا زد و افتاد به شط

دید آبی‌ست فراوان و درست
به نشاط آمد و دست از جان شست

دست و پایی زد و گل را بربود
سوی دلدارش پرتاب نمود

گفت کای آفت جان سنبل تو!
ما که رفتیم بگیر این گل تو

بکنش زیب سر ای دلبر من
یاد آبی که گذشت از سر من

جز برای دل من بوش مکن
عاشق خویش فراموش مکن

خود ندانست مگر عاشق ما
که ز خوبان نتوان جست وفا

عاشقان را همه گر آب برد
خوبرویان همه را خواب برد

بهترین شعرهای معاصر ایران به انتخاب بهدین ایرج میرزا

007| ادیب الممالک


برگزیده اشعار معاصر ایران

هفتمین انتخاب این آرشیو قصیده‌ای اعتراضی از ادیب الممالک است.

از دو چشمم آب یکسر گشته جاری خون ز یکسو
دست و پایم بسته دین از یکطرف قانون ز یکسو

قامتم را کوژ دارد خون دل از دیده بارد
آن قد موزون ز سوئی و آن رخ گلگون ز یکسو

بسته عهد اتفاق اندر پی تاراج دلها
غمزه جانان ز سوئی گردش گردون ز یکسو

دست و پیمان داده با هم بر سر ویرانی ما
اختر کجرو ز سوئی طالع وارون ز یکسو

هر زمان نقشی عجب بر چهره ما برنگارد
دهر بازیگر ز سوئی چرخ بوقلمون ز یکسو

کارمان افتاده با بیمار مهجوری که جانش
خسته دارد تب ز سوئی تلخی معجون ز یکسو

درد او را چاره نتوان کرد با جلاب و دارو
گر ارسطو کوشد از سوئی و افلاطون ز یکسو

حاصل از رنج طبیبان نیست کو را کشته دارد
دردهای اندرون سوئی غم بیرون ز یکسو

آن مریضی را که عزرائیل فرماید عیادت
حال دیگر شد ز سوئی کار دیگرگون ز یکسو

کی تواند زیست بیماری که جانش را بکاهد
طعنه طاعن ز سوئی حمله طاعون ز یکسو

چون توان رستم ازین سیلاب بنیان کن که دایم
دیده بارد اشک سوئی دل فشاند خون ز یکسو

کشتی ما غرقه در دریا و تن محبوس هامون
باد در دریا ز سوئی سیل در هامون ز یکسو

آفتابا در مدار خویش گردش کن که ترسم
مرکزت از یکطرف ویران شود کانون ز یکسو

از پی تخریب ناموس تو ای خورشید روشن
مشتری از یک طرف طغیان کند نپتون ز یکسو

آبی ام ابر کرم افشان بر این آتش که سوزد
خیمه لیلی ز سوئی پیکر مجنون ز یکسو

ای رسول هاشمی بردار سر اسلام را بین
نالد از عیسی ز سوئی وز حواریون ز یکسو

بر هلاک شیعه آل محمد گشته جازم
لشکر لوقا ز سوئی امت شمعون ز یکسو

وز پی نسخ کتاب ما فراز آرد کتائب
سفر یوحنا ز سوئی صحف انگلیون ز یکسو

دوست از راهی بکین ما و دشمن از طریقی
پطر یکسو در کمین ما و ناپلیون ز یکسو

باد از جائی خرابم می کند باران ز جائی
کنت از سوئی کبابم می کند بارون ز یکسو

هر چه در جیب عجائز بود و در کیس ارامل
راه آهن از طریقی می برد واگون ز یکسو

سرمه یکجا برده هوشم غمزه مشاطه یکجا
غازه از یکسو فریبم می دهد صابون ز یکسو

پاسبان یکجا دل از کف داده و دربان ز جائی
خواجه سوئی مست خواب افتاده و خاتون ز یکسو

سامری گوساله را بر تخت بنشاند چو بیند
غیبت موسی ز سوئی غفلت هارون ز یکسو

وای بر داود از آن ساعت که دید از لشکر خود
باغ دین ویران ز سوئی داغ ایسالون ز یکسو

ای دریغا رفت آن قصری که بود اندر کنارش
دامن قلزم ز سوئی ساحل جیحون ز یکسو

ای دریغا رفت آن گنجی که بروی رشک بردی
دست موسی یکطرف گنجینه قارون ز یکسو

آنچه کالای شرف بد یا متاع آدمیت
چرخ دون پرور ز سوئی برد و خصم دون ز یکسو

زین تجارت آتشم در دل فروزد چونکه بینم
سود سوداگر ز سوئی حسرت مغبون ز یکسو

ای دریغا کرد غارت آنچه بود اندر عمارت
غاصب مردود یکسو صاحب ملعون ز یکسو

مغزهامان را پریشان کرده دلهامان مکدر
سبزه روشن ز سوئی شیره افیون ز یکسو

چشمها گه مست افیونند و گاهی مست باده
گوشها ز افسانه سوئی گرم و از افسون ز یکسو

گر فشانم زنده رود از دیده جا دارد که دارم
غصه اهواز از سوئی غم کارون ز یکسو

گردمان دیواری از بدبختی و غفلت کشیده
فقر بی پایان ز سوئی قرض سی ملیون ز یکسو

ترسم ای ایرانیان تورانیان را قسمت افتد
تخت کیخسرو ز سوئی تاج افریدون ز یکسو

بیستون از یکطرف نالد دل فرهاد یکجا
تخت شیرین یکطرف غلطد سم گلگون ز یکسو

نوعروس ملک را کابین کنند از بهر خصمان
اعتدالیون ز سوئی انقلابیون ز یکسو

ای امیری بر دو چیز امیدواری منحصر شد
همت ملت ز سوئی رحمت بیچون ز یکسو

متن شعری از ادیب الممالک شعر معاصر

008| ادیب نیشابوری


آرشیو بهترین شعرهای معاصر ایران

انتخاب بعدی غزلی کوتاه از ادیب نیشابوری است.

همچو فرهاد بود كوهكنی پيشهی ما
كوه ما سينه‌ی ما ، ناخن ما تيشه‌ی ما

شورشيرين زبس آراست ره جلوه گری
همه فرهاد تراود، ز رگ وريشه‌ی ما

بهر يك جرعه ی مي، منّتِ ساقي نكشيم
اشك ما باده‌ی ما، ديده‌ی ما شيشه‌ی ما

عشق شيری‌ست قوي پنجه ومی‌گويد فاش
هر كه از جان گذرد، بگذرد از بيشه‌ی ما.

بهترین شعر معاصر ایران به انتخاب بهدین ادیب نیشابوری

009| اشرف‌الدین گیلانی


آرشیو بهترین شعرهای معاصر ایران

انتخاب نهم این مجموعه شعری از نسیم شمال ایران، سید اشرف‌الدین گیلانی است.

خواهی که شود بخت تو فرخنده و پیروز
خواهی که شود عید سعیدت همه نوروز
خواهی که شود طالع تو شمع شب افروز
خواهی که رسد خلعت و انعام به هر روز
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز

امروز به جز مسخره رندان نپسندند
علم و هنر و فضل بزرگان نپسندند
ادراک و کمالات به تهران نپسندند
جز مسخره در مجلس اعیان نپسندند
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز

خواهی که شوی با خبر از کار بزرگان
شکل تو کند جلوه در انظار بزرگان
چون موش زنی نقب به انبار بزرگان
خواهی که شوی محرم اسرار بزرگان
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز

نه درس به کار آید و نه علم ریاضی
نه قاعده مشق و نه مستقبل و ماضی
نه هندسه و رسم و مساحات اراضی
خواهی که شوی مجتهد و مقنی و قاضی
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز

صد سال اگر درس بخوانی همه هیچ است
در مدرسه یک عمر بمانی همه هیچ است
خود را به حقیقت برسانی همه هیچ است
جز مسخرگی هر چه بدانی همه هیچ است
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز

بهترین اشعار نسیم شمال

010| مهدی حمیدی


آرشیو بهترین شعرهای معاصر ایران

دهمین انتخاب این مجموعه شکایتی کودکانه از مهدی حمیدی است.

ديدمش آخر به كوری چشم من آبستن من
كوری چشم مرا آبستن از اهريمن من
بچه ديوی خود همين فردا برآرد شيون من
سر گذارد خواب را بر دامن سيمين تن من
هر دم از ديدار او تابنده گردد آذر من
وای بر من وای بر من

راستی را وای بر من اين همان سيمين بر استم…
اين همان زيبنده ماهَست اين همان افسونگر استم
اين همان گل اين همان مِی اين همان سيمين بر استم
اين همان برگ گل استم اين همان مشك تر استم
اين همان شوخ است كآتش ريخت بر بام و در من
وای بر من وای بر من

آتشم بر جان زدی بر جان زدی جانت نبخشم
پيش يزدان گريم و در پيش يزدانت نبخشم
سوختی جان و تنم زين گونه آسانت نبخشم
گر ببخشم هر گناهی را گناهانت نبخشم
داوری‌ها را چه خواهی گفت پيش داور من
وای بر من وای بر من

گفتمت ديگر نبينم باز ديدم باز ديدم
در دو چشم دلفريبت عشق ديدم ناز ديدم
قامت طناز ديدم گونه غماز ديدم
برگ گل ديدم ميان برگ گل شيراز ديدم
ديدم آن بيدی كه هر روز آمدی آنجا برِ من
وای بر من وای بر من

ديدم آن دشت سيه! شام سيه! شاخ كهن را
جاده را، گله را، چوپانِ مستِ نای‌زن را
سروها را بيدها را مرغكان خوش‌سخن را
آن پرستوهای شورانگيز را آن نارون را
وآن همه پيمان كه روزی سخت آمد باور من
وای بر من وای بر من

خواستم پيش آيم و لعل گهربارت ببوسم
نرگس مستت ببوسم چشم بيمارت ببوسم
طُره پيچنده و جعد فسون‌‌ كارت ببوسم
چون دگر باره كه بوسيدم دگر بارت ببوسم
عشق من می‌خواند نوزَت( هنوز) يار خويش و ياور من
وای بر من وای بر من

دل طپيدن كرد و جان پر زد كه در پايت در افتد
بال بگشايد ز تير چشم شهلايت در افتد
دام را در طُره‌ی زُلف سمن سايت در افتد
در ميان آتش از رخسار زيبايت در افتد
عقل آوا زد كه ای نادان! چه می‌سوزی پرِ من
وای بر من وای بر من

او دگر يارِ تو نی يارِ تو نی با ديگران شد
شمع بزم ناكسان، خصم تن دانشوران شد
مست شد ديوانه شد هم‌خوابه‌‌ی افسونگران شد
گوهرش والا نبود از گوهری‌ها دلگران شد
در كف ديوان مست افتاد آخر گوهر من
وای بر من وای بر من

خسته من، رنجور من، بيمار من، بی بال و پر من
تا سحر بيدار من، همدردِ مرغانِ سحر من
پر شكسته من، بلاكش من، شيدای سمر من
سوخته من، كوفته من، كشته من، اختر شمر من
دشمنی‌ها كرد با من طالع من اختر من
وای بر من وای بر من

شكر الله چشم من روشن ز ديوان بار داری
يار داری گوهر و گل داری و گلزار داری
باده داری عشق داری دلبر عيار داری
ماه داری سرو داری سرو خوش‌رفتار داری
پيش من زين سان ميا زيرا كه سوزی اخگر من
وای بر من وای بر من

ای درخت باروَر بار آوری بار تو نازم
قامت سرو تو و رخسار خونبار تو نازم
چشم عيار تو و عهد تو و كار تو نازم
وين همه بی شرمی رخسار و ديدار تو نازم
اين چنين گردن مكش شرمنده بگذر از بر من
وای بر من وای بر من

ياد باد آن شب كه نام از دختر آينده گفتی
سر به‌ سوی آسمان‌ها كردی و با خنده گفتی
گر به يادت هست نام كوكبی تابنده گفتی
خود ثريا گفتی و خوش گفتی و زيبنده گفتی
نام اين دختر ثريا كن به ياد دختر من
وای بر من وای بر من

بهترین شعر معاصر ایران مهدی حمیدی اشک عاشق

011| عماد خراسانی


آرشیو بهترین شعرهای معاصر ایران

انتخاب یازدهم این مجموعه غزلی زیبا و استوار از عماد خراسانی است.

ما عاشقیم و خوشتر از این کار ، کار نیست
یعنی به کارهای دگر اعتبار نیست

دانی بهشت چیست که داریم انتظار؟
جز ماهتاب و باده و آغوش یار نیست

فصل بهار ، فصل جنون است و این سه ماه
هر کس که مست نیست یقین هوشیار نیست

سنجیده ایم ما، به جز از موی و روی یار
حاصل ز رفت و آمد لیل و نهار نیست

خندید صبح بر من و بر انتظار من
زین بیشتر ز خوی توام انتظار نیست

دیشب لبش چو غنچه تبسم به من نمود
اما چه سود زانکه به یک گل بهار نیست

فرهاد یاد باد که چون داستان او
شیرین حکایتی ز کسی یادگار نیست

ناصح مکن حدیث که صبر اختیار کن
ما را به عشق یار ز خویش اختیار نیست

برخیز دلبرا که در آغوش هم شویم
کان یار یار نیست که اندر کنار نیست

امید شیخ بسته به تسبیح و خرقه است
گویا به عفو و لطف تو امیدوار نیست

بر ما گذشت نیک و بد ، اما تو روزگار
فکری به حال خویش کن این روزگار نیست

بگذر ز صید و این دو سه مه با عماد باش
صیاد من بهار که فصل شکار نیست

شعر عاشقانه معاصر فارسی عماد خراسانی بهدین اروند

012| پرویز خائفی


آرشیو بهترین شعرهای معاصر ایران

شعر بعدی این مجموعه غزلی به غزلی از پرویز خائفی اختصاص دارد

با تو از دیروز عمرم دست در دست آمدم‏
پا ز سر نشناخته، پیرانه سر مست آمدم

‏خاک می رقصد به بوى تو صفاى گام را
نقد جان در آستین، اما تهیدست آمدم

‏نازِ چشمت سوختن را سوختم در چشم تو
حالى آن آتش که بنشستى و بنشست آمدم

‏چشم من بود و طلوع صبح بالاى تو راست‏
اشک، چون چشم مرا آیینه بشکست آمدم

‏شوق دیدار تو بود و شور آغوش تو بود
قصه کوته، باز چون بگسست پیوند آمدم

‏دیرتر از عشق کوبیدم درِ میعاد را
دست تو وقتى درِ آن خانه را بست آمدم

‏باده از چشم سیاهت باز نوشم جام جام‏
دستم از گیسوت گیرد، چون سیه مست آمدم

‏سایه‏ ى سامان مگیر از عمر من، بى ‏سایه کیست؟
نیستى را در کنار سایه‏ ات هست آمدم‏

شعر عاشقانه معاصر فارسی پرویز خائفی

013| سیمین بهبهانی


آرشیو بهترین شعرهای معاصر ایران

شعر بعدی این مجموعه غزلی به غزلی عاشقانه از سیمین بهبهانی اختصاص دارد

شوریده ی آزرده دل ِ بی سر و پا من
در شهر شما عاشق انگشت نما من

دیوانه تر از مردم دیوانه اگر هست
جانا، به خدا من، به خدا من، به خدا من

شاه ِ‌همه خوبان سخنگوی غزل ساز
اما به در خانه ی عشق تو گدا من

یک دم، نه به یاد من و رنجوری ی ِ من تو
یک عمر، گرفتار به زنجیر وفا من

ای شیر شکاران سیه موی سیه چشم!
آهوی گرفتار به زندان شما من

آن روح پریشان سفرجوی جهانگرد
همراه به هر قافله چون بانگ درا، من

تا بیشتر از غم، دل دیوانه بسوزد
برداشته شب تا به سحر دست دعا من

سیمین! طلب یاریم از دوست خطا بود:
ای بی دل آشفته! کجا دوست؟ کجا من؟

سیمین بهبهانی شعر عاشقانه معاصر

014| معینی کرمانشاهی


آرشیو بهترین شعرهای معاصر ایران

چهاردهمین شعر از برگزیده اشعار معاصر غزلی از ساربان شعر فارسی، معینی کرمانشاهی است.

خانمانسوز بُوَد، آتش آهی، گاهی
ناله ای می شکند پشت سپاهی، گاهی

گر مقدر بشود، سلک سلاطین پوید
سالک بی خبر خفته به راهی، گاهی

قصه یوسف و آن قوم چه خوش پندی بود
به عزیزی رسد افتاده به چاهی، گاهی

هستیم سوختی ازیک نظرای اختر عشق
آتش افروز شود برق نگاهی، گاهی

روشنی بخش از آنم که بسوزم چون شمع
روسپیدی بود از بخت سیاهی، گاهی

عجبی نیست، اگر مونس یاراست رقیب
بنشیند بر گل هرزه گیاهی، گاهی

چشم گریان مرا دیدی و لبخند زدی
دل برقصد به بر از شوق گناهی، گاهی

اشک در چشم، فریبنده‌ترت می‌بینم
در دل موج ببین صورت ماهی، گاهی

زرد رویی نبود عیب، مرانم ازکوی
جلوه بر قریه دهد خرمن کاهی، گاهی

دارم امید که با گریه دلت نرم کنم
بهر طوفان‌زده سنگی است پناهی، گاهی

شعر معینی کرمانشاهی آتش آهی گاهی

015| حسین پژمان بختیاری


آرشیو بهترین شعرهای معاصر ایران

انتخاب شعر پانزدهم از برگزیده اشعار معاصر غزلی عاشقانه از شاعر بختیار، حسین پژمان بختیاری است.

در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد
کس جای در این خانه ویرانه ندارد

دل را به کف هر که دهم باز پس آرد
کس تاب نگهداری دیوانه ندارد

در بزم جهان جز دل حسرت کش مانیست
آن شمع که می‌سوزد و پروانه ندارد

دل خانه عشقست خدا را به که گویم
کارایشی از عشق کس این خانه ندارد

گفتم مه من! از چه تو در دام نیفتی
گفتا چه کنم دام شما دانه ندارد

در انجمن عقل فروشان ننهم پای
دیوانه سر صحبت فرزانه ندارد

تا چند کنی قصه اسکندر و دارا
ده روزه‌ی عمر این همه افسانه ندارد

شعری از پژمان بختیاری شاعر معاصر لر

016| نادر نادرپور


آرشیو بهترین شعرهای معاصر ایران

شانزدهمین انتخاب شعر از برگزیده اشعار معاصر چارپاره محبوبی از نادر نادرپور به نام پیکرتراش است.

پیکر تراش پیرم و با تیشه ی خیال
یک شب تو را ز مرمر شعر آفریده‌ام
تا در نگین چشم تو نقش هوس نهم
ناز هزار چشم سیه را ، خریده‌ام

بر قامتت که وسوسهٔ شستشو در اوست
پاشیده‌ام شراب کف‌آلود ماه را
تا از گزند چشم بدت ایمنی دهم
دزدیده‌ام ز چشم حسودان، نگاه را

تا پیچ و تاب قد تو را دلنشین کنم
دست از سر نیاز به هر سو گشوده‌ام
از هر زنی، تراش تنی وام کرده‌ام
از هر قدی، کرشمهٔ رقصی ربوده‌ام

اما تو چون بتی که به بت ساز ننگرد
در پیش پای خویش به خاکم فکنده‌ای
مست از می غروری و دور از غم منی
گویی دل از کسی که تو را ساخت، کنده‌ای

هشدار!‌ زآنکه در پس این پردهٔ نیاز
آن بت تراش بلهوس چشم بسته‌ام
یک شب که خشم عشق تو دیوانه‌ام کند
ببینند سایه‌ها که تو را هم شکسته‌ام

شعر پیکرتراش نادرپور

017| حمید مصدق


آرشیو بهترین شعرهای معاصر ایران

شعر بعدی از برگزیده اشعار معاصر چارپاره‌ای عاشقانه از حمید مصدق است.

دیدم او را آه بعد از بیست سال
گفتم این خود اوست؟ یا نه دیگری ست
چیزکی از او در او بود و نبود
گفتم این زن اوست ؟ یعنی آن پری ست؟

هر دو تن دزدیده و حیران نگاه
سوی هم کردیم وحیرانتر شدیم
هر دو شاید با گذشت روزگار
در کف باد خزان پر پر شدیم

از فروشنده کتابی را خیرد
بعد از آن آهنگ رفتن ساز کرد
خواست تا بیرون رود بی اعتنا
دست من در را برایش باز کرد

عمر من بود او که از پیشم گذشت
رفت و در انبوه مردم گم شد او
بازهم مضمون شعری تازه گشت
باز هم افسانه مردم شد او

بهترین شعرهای معاصر ایران چارپاره عاشقانه حمید مصدق

018| هوشنگ ایرانی


آرشیو بهترین شعرهای معاصر ایران

شعر بعدی از برگزیده اشعار معاصر شعری از سالک مطرود، هوشنگ ایرانی است.

از دشت و دریا و جنگل گذشتم که تو را بازیابم
تو را، ای زبان شعله‌ها
ای رنج کهن

بازگو اضطراب قربانی‌های بی‌شمارت را
آشکار کن سنگینی سرمایی را که از چشمان هراسان آنان نوشیدی،
به یاد آور طوفان‌هایی را که سقوط هر یک از پرستنده‌هایت بر تو فرو کوفت
بازگو، بازگو
گرمای دست‌های آشنایی را که برای آخرین بار و تنها بار فشردی

فرارو! ای غبار گمراه‌کننده
صدای قدم‌هایی را که در تو محو شدند
که گذشت قدم‌های قرن‌ها را در خود دارند، می‌شنوم.
رمز این نواست که فرارسیده صحراها را پیش می‌راند…
رازی را که در اندوه‌های خاموش مدفون است بر پرتو آن عریان نیم‌شب بنوشتی
و راه بر بیگانگان روز بربستی؟
فرارو! ای پوشش جدائی‌ها
من نیز رهرو شباهنگاهانم
و با گرمای یک خورشید بر شب جادوی تو گذر خواهم کرد.
مگریز!
این آشنای کهن در جستجوی تو، ای آزرم رانده‌شدگان، دشت‌ها و دریاها و جنگل‌ها را درنوردید
در جستجوی تو سرود چشمه‌سارها و نواهای بی‌محرم را فراگرفت…

بر بستر رویائی ابرها جای پای گذرندگانی که در رنج ریاها فروسوختند درخشان است.
در این قربانیگاه پرشکوه، چهرهٔ آن تنهای جاودان، همچنان نزدیک و آرام، بر افق می‌نگرد، و نیلوفری آبی تصویر او را بر موج‌های اقیانوس می‌گسترد.
شما، رهروان عظیم، بر خود بازگشتید و رنج‌های ناگفته را درنیافتید.
اما تو، تو ای آمدهٔ تنها…

خاموشی، خروشی پنهان،
در جرعه‌های اقیانوسی نوشیدی
و از آب فراگذشتی
و بدان‌سو قدم نهادی.

متن شعر معاصر هوشنگ ایرانی

019| کارو دردریان


آرشیو بهترین شعرهای معاصر ایران

انتخاب بعدی در مجموعه شاعران معاصر، یاغی شعر فارسی کارو دردریان است.

گفتم: که چیست فرق میان شراب و آب؟
کاین یک کند خنک دل و آن یک کند کباب
گفتا: که آب خنده‌ی عشق است در سرشک
لیکن شراب نقش سرشک است در سراب

کارو شاعر معاصر ایران

020| محمود شجاعی


آرشیو بهترین شعرهای معاصر ایران

بیستمین انتخاب در مجموعه شعر معاصر، به شاعر و نقاش ایرانی، محمود شجاعی اختصاص دارد.

بند بندِ انگشتانت
چه آهِ بلندی‌ست
بر تاقِ خيس پيشانیِ من 

شعر عاشقانه معاصر فارسی محمود شجاعی

021| محمدعلی سپانلو


آرشیو بهترین شعرهای معاصر ایران

بیست ویکمین انتخاب در مجموعه شعر معاصر، به شاعر تهران، محمدعلی سپانلو اختصاص دارد.

این عینک سیاهت را بردار دلبرم
این جا کسی تو را نمی شناسد
 هر شب شب تولد توست
و چشم روشنی هیجان است
در چشم های ما
از ژرفنای آینه ی روبه رو
خورشید کوچکی را انتخاب کن
و حلقه کن به انگشتت
یا نیمتاج روی موی سیاهت
فرقی نمی کند ، در هر حال
این جا تو را با نام مستعار شناسایی کردند
نامی شبیه معشوق
لطفا
آهوی خسته را که به این کافه سرکشید
و پوزه روی ساق تو می ساید
با پنجه ی لطیف نوازش کن

محمدعلی سپانلو شعر معاصر ایران

022| علی باباچاهی


آرشیو بهترین شعرهای معاصر ایران

شعر انتخابی بعدی در مجموعه شعر معاصر، به شاعر شروه‌های بوشهر، علی باباچاهی اختصاص دارد.

شما با گِردبادی وسط صفحه كاغذ تماس گرفته اید
نه! درست گرفته اید
این وز وز زنبور نیست
غژغژ كفش نیست
فش فش ماری
كه با خش خش برگ هاقاطی شده باشد نیست .
لطفا پیامتان را بگذارید یا بگذارید برای بعد
اول آدم بوده این گردباد
زیر درخت سیب با گردو بازی می كرده
حوصله اش سر رفته
شوخی شوخی به آتش نشانی زنگ زده
كمی دیر كرده
ماشینی كه چند آدمِ سر به هوا را كمی زیر كرده
رسیده که برسد
اما به چیزی كه باید زیر و زبر بشود نرسیده
نه قوطی كبریتی زیر سبیل استالین منفجر شده
نه هیتلر سر زیر برف كرده
كه تقلید كند خودكشی كبكی كه
اهل خودكشی اصلا نیست.
آدم از اول آدم بوده
گول كه خورده شیطان شده
گفته گول بزنم بچه های محل را
زده رفته در رفته
باد به گردِ هیچ كجایش نرسیده
مردم هنوز مار به مار مارپیچی ایستاده به ایستاده اند
جلو خانه ای كه دیوارهایش
از گیلاس های سرخ آتش نگرفته .
تو چه كار داری با دختری كه روسری اش را پس زده
تا گوشواره هایش بشوند فروغ فرخزاد؟
قاتل به محل قتل برمی گردد
گِردباد به گردو بازی
و دست گذاشته روی هیچ كجایش كه هیس
لطفا پیامتان را بگذارید !

شعر علی باباچاهی

023| شهیار قنبری


آرشیو بهترین شعرهای معاصر ایران

آیا جای ترانه‌ای از پدر ترانه‌ی نوین ایران، شهیار قنبری در این لیست خالی نبود؟

هَميشه لَحظِه هاي مويه کَردن هست
هَميشه لَکِه هايي روي ساتَن هست
کِنارِ اين هَمه وِل، بي دِل و بي خود
از اين بِـهتَر مَگه مي شِه خَرابِت شُد؟
از اين بِـهتَر مَگه مي شِه تو رو فَهميد؟
تو رو بوييد، تو رو رَقصيد، تو رو لَرزيد
نِمي شه ساده تَر شُد، از خوشي سَر رَفت
گُرُسنه، تِشنه تَر تا شامِ آخَر رَفت
دِلي دارم که ريش ريشه
اَز اين بِـهتَر، اَز اين بِـهتَر مَگه مي شِه؟
دِلي دارم که ريش ريشه
اَز اين بِـهتَر، اَز اين بِـهتَر مَگه مي شِه؟
بِهتَرين خَبَر، خودِ تو
نورِ پُشتِ در، خودِ تو
خوش تَرين سَفرِ، خودِ تو
عَطرِ پُشتِ سَر، خودِ تو
دِلي دارم که ريش ريشه
اَز اين بِـهتَر، اَز اين بِـهتَر مَگه مي شِه؟
دِلي دارم که ريش ريشه
اَز اين بِـهتَر، اَز اين بِـهتَر مَگه مي شِه؟
خَراشِ دِل تراشِ لَحظِه ي رَفتَن
هَمين بُغضِ گَلو تَر کُن قَطارِ مَن
در اين فَصلِ بَدِ ناشادِ پُر فَرياد
تويي دِل گوشِه ي نايابِ پَرت آباد
زيرِ بارون، کِنارِ پلِه ي پاييز
تو با يک قُوي زَخمي، پَرده ايي دِل ريز
عَروسَک هاي سوخته گوشِه ي ديوار
هَمه در حَسرتِ دَستِ تو بَر سي تار
دِلي دارم که ريش ريشه
اَز اين بِـهتَر، اَز اين بِـهتَر مَگه مي شِه؟
دِلي دارم که ريش ريشه
اَز اين بِـهتَر، اَز اين بِـهتَر مَگه مي شِه؟
بِهتَرين خَبَر، خودِ تو
نورِ پُشتِ در، خودِ تو
خوش تَرين سُفرِ، خودِ تو
عَطرِ پُشتِ سَر، خودِ تو
دِلي دارم که ريش ريشه
اَز اين بِـهتَر، اَز اين بِـهتَر مَگه مي شِه؟
دِلي دارم که ريش ريشه
اَز اين بِـهتَر، اَز اين بِـهتَر مَگه مي شِه؟

اشعار شهیار قنبری شعر عاشقانه معاصر ایران ترانه نوین

024| هوشنگ چالنگی


آرشیو بهترین شعرهای معاصر ایران

شعری که ادامه می‌آید، برشی از یکی از اشعار شاعر نفت و نخل و نیشکر، هوشنگ چالنگی است.

ای آبروی اندوه من
سقوط مرا اينک! از ابرها بيبن
– چونان باژگونه بلوطی
که بر چشم پرنده ای-

هوشنگ چالنگی شعر

025| محمدعلی بهمنی


آرشیو بهترین شعرهای معاصر ایران

انتخاب بعدی آرشیو شعرهای معاصر فارسی به غزلی از محمدعلی بهمنی اختصاص دارد.

با همه ی بی سر و سامانی ام
باز به دنبالِ پریشانی ام

طاقتِ فرسودگی ام هیچ نیست
در پیِ ویران شدن آنی ام

آمده ام بلکه نگاهم کنی
عاشقِ آن لحظه ی طوفانی ام

دل خوشِ گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام

آمده ام با عطشِ سال ها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام

ماهیِ برگشته زِ دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانی ام

خوب ترین حادثه می دانم ات
خوب ترین حادثه می دانی ام؟

حرف بزن ابرِ مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانی ام

حرف بزن حرف بزن سال هاست
تشنه ی یک صحبتِ طولانی ام

ها…به کجا می کِشی ام خوبِ من؟
ها…نکشانی به پشیمانی ام!

غزلی از محمدعلی بهمنی شاعر ایرانی

026| یوسفعلی میرشکاک


آرشیو بهترین شعرهای معاصر ایران

انتخاب بعدی آرشیو شعرهای معاصر فارسی غزلی استوار از یوسفعلی میرشکاک است.

سلام بر تو ای جنون که می دهی فراری ام
از این حصار دلشکن به جاده می سپاری ام

هزار بار برده ای به بادها سپرده ای
دوباره خسته دیده ای به دست خود حصاری ام

جنون بیا رها مکن که عقل بشکند مرا
به دست کهنه خصم خود چگونه می گذاری ام؟

غریبه ام هنوز هم اگرچه دست دوستان
چو مار می خزد برون ز آستین به یاری ام

همیشه بیم داشتم که گر ز پا درافکند
زمانه ام به دشمنی ز خاک برنداری ام

ز خاک برنداشتی نمانده جای آشتی
چه بیهده ست این که سر به شانه می گذاری ام

یوسفعلی میرشکاک شعر معاصر فارسی

027| قادر طهماسبی


آرشیو بهترین شعرهای معاصر ایران

بیست و هفتمین انتخاب آرشیو شعرهای معاصر فارسی غزلی از فرید شعر، قادر طهماسبی است.

نهــــاد دست به پیشانـــــی ام که تب داری
گرفــــت نبض مــــرا، باز هـــــم که بیماری !

نگاه کــــرد به حالــــــم نگاه کــــرد به مـــی
به گریه گفتمــــش، آری طبیب مــن ! آری

شکست پستـــه و خمیازه را به آه آمیــخت
که درد عشــــق نداری، اگر چـــــه بیـــداری

سکوت کرد، چه خوب است رفتنـــی باشم
سفر به خیـــــر اگـــــر راه توشــــــــه ای داری

به خنده گفت که از جان من چه می خواهی؟
گریستـــم که تو عاشــق کشــــی، دل آزاری

نقــــاب از رخ فریـــــاد ناگــهـــــــان برداشـــت
که سست عهــد! مرا مثــــل خود نپنــــداری

تو را هــــــزار هوس ســــر دوانده و اکنـــــون
بر آن سری که مرا زین میان به دست آری ؟

هــــــزار بار دلـــــت را به غیـــــر بخشـیـــــدی
در ادّعــــــا ز دو عالــــــم، فقـــــط مــــرا داری

کنــــــون که سکّه ی عمــرت ز اعتبـــــار افتاد
مــرا کــــه گنـــــج پر از گوهـــــرم خریـــــــداری

ز شــــرم، ضجّــــــه زدم آن قَــدَر که جان دادم
جز ایــــن نبــــود ســزای چو من سیــــه کاری

گذشت و رفت که شایـــــد ببخشمــــت روزی
ز روی صـدق ببـیــنـــــــم اگــــــر گرفتــــــــاری …

شعر معاصر فارسی فرید قادر طهماسبی

028| سیروس رادمنش


آرشیو بهترین شعرهای معاصر ایران

بیست و هشتمین انتخاب آرشیو شعرهای معاصر فارسی ستاره جنوب، سیروس رادمنش است.

دردا كه شاعران تنها به راه گور زیبایند
کنار خورشید
ترانه‌ی تاریکی دارند و شب
ستاره‌ی مادرست

آن پرنده‌ی پَر باخته بر بام سوختگان
آن واژه‌ی بادبُرده
در ارغوان نام
جام خدایان بر بام اتنا
عطر تلخ سقوط در مشام قوش

دردا كه شاعران
رودها به قله می‌برند و کس فهم نمی‌کند
چگونه در میان دره‌ها می‌خوابند
جا كه سپیده‌دم
از گونه‌های روح نَمِ خواب می‌گیرد
در کفن مردگان زیبایند و
به راه بدر
گم‌کردگان مادرند
تنها به راه شور
دردا كه شاعران
زیبایند.

شعر جنوب معاصر سیروس رادمنش

029| عمران صلاحی


آرشیو بهترین شعرهای معاصر ایران

بیست و نهمین انتخاب آرشیو شعرهای معاصر فارسی به شعری از عمران صلاحی اختصاص دارد.

کمک کنین هلش بدیم ، چرخ ستاره پنجره
رو آسمون شهری که ستاره برق خنجره
گلدون سرد و خالی رو ، بذار کنار پنجره
بلکه با دیدنش یه شب ، وا بشه چن تا حنجره
به ما که خسته ایم بگه ، خونه باهار کدوم وره؟

تو شهرمون آخ بمیرم ، چشم ستاره کور شده
برگ درخت باغمون ، زباله ی سپور شده
مسافر امیدمون ، رفته از اینجا دور شده
کاش تو فضای چشممون ، پیدا بشه یه شاپره
به ما که خسته ایم بگه ، خونه باهار کدوم وره؟

کنار تنگ ماهیا ، گربه رو نازش می کنن
سنگ سیاه حقه رو ، مهر نمازش می کنن
آخر خط که می رسیم ، خطو درازش می کنن
آهای فلک که گردنت ، از همه مون بلن تره
به ما که خسته ایم بگو ، خونه ی باهار کدوم وره؟

عمران صلاحی متن شعر آهای بهار

029| قیصر امین‌پور


آرشیو بهترین شعرهای معاصر ایران

سی‌امین انتخاب شعر معاصر به قعطه‌ای کوتاه از قیصر امین‌پور اختصاص دارد.

قطار می‌رود
تو می‌روی
تمام ایستگاه می‌رود
و من چقدر ساده‌ام
که سالهای سال
کنار این قطار ایستاده‌ام
و همچنان
به نرده‌های ایستگاه رفته
تکیه داده‌ام

بهترین شعرهای معاصر از قیصر امین پور قطار

آرشیو ادبی


برگزیده بهترین اشعار معاصر ایران

شاعران امروز

به آرشیو ادبی ↗ مراجعه کنید